شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

حسین جنتی : باید که ز داغم خبری داشته باشد

 

حسین جنتی :

باید که ز داغم خبری داشته باشد

هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

 در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تو دین دگری داشته باشد

 آویخته از گردن من شاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه

 خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !

حسین جنتی : قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟


حسین جنتی :
قطع قلم، به قیمت نان می کنی رفیق؟
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
!
گیرم درین میانه به جایی رسیده ای،
گیرم که زود دکّه، دکان می کنی رفیق
!
روزی که زین بگردد و بر پشتت اوفتد،
حیرت ز کار و بار جهان می کنی رفیق

تیر و کمان چو دست تو افتاد، هوش دار
" سیب " است ، یا " سر " است ، نشان می کنی رفیق
!
کفاره اش ز گندم عالَم فزون تر است،
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
!
خود بستمش به سنگ لحد، مُرده توش نیست!
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
!
گفتی: " گمان کنم که درست است راه من"
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
!!
فردا که آفتاب حقیقت برون زند،
سر  در کدام  برف  نهان می کنی رفیق؟

عماد خراسانی : اشکها آهسته ملغزند بر رخسار زردم

عماد خراسانی :

اشکها آهسته ملغزند بر رخسار زردم

آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم

شاه مرغان چمن بودم ولی چون بوم بیدل

ناله ای گر داشتم در گوشه ی ویرانه کردم

روز وشبها رهسپر گشتند و افزودند دائم

شامها داغی به داغم روزها دردی به دردم

عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم

گفت آخر با تو دردم اشک گرم و آه سردم

میروی و میروم پیمانه گیرم تا ندانم

من که بودم؟ یا چه بودم؟ یا چه هستم؟ یا چه کردم؟

عماد خراسانی

عماد_خراسانی / هل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد

 

هل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد
نخورم می، غم جانانه اگر بگذارد

گوشه ای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه‌ی میخانه اگر بگذارد

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد

معتقد گردم و پابند و ز حیرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد

شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانه‌ی دیوانه اگر بگذارد

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت #عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد

عمادالدین حسنی برقعی،

معروف به عماد_خراسانی

حسین جنتی : خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد

خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد

به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم،
درین مسیر کسی هم عنانِ ما باشد

خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دورِ زمان بر زیانِ ما باشد

غمین مباش که فردا – یقین – فرشته ی شعر
قسم اگر بخورد ، هم به جان ما باشد

طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد

تو عاشقانه بگو همچنان و من زِ وطن
اگر چه آجرِ این خانه نانِ ما باشد!

ستون به سقفِ وطن می زنیم " سیمین گفت "
بگو اگرچه که با استخوانِ ما باشد

تویی که می گذرم یا " منم که می گذری" ؟
تو خود منی! چه تواند میانِ ما باشد؟

خدا کناد که ای دوست، بینِ ما چیزی،
به هم اگر بخورد، استکانِ ما باشد!

 

حسین جنتی

قاسم صرافان : قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند است

قاسم صرافان :

قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند است

بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت

تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟

بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی

مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است

همین کـــه می‌زنیَش مثل بید می‌لرزم

کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

  ادامه مطلب ...

قاسم صرافان : اولِ روضــه میـــــرسد از راه

قاسم صرافان :
اولِ روضــه میـــــرسد از راه
قدبلــند است و پرده ها کوتـــاه
 
آه از آنشـب که چشــمِ من افتاد
پشـتِ پرده به تکه ای از مـــاه
 
بچــه ی هیئـــتم منو حســــاس
به دو چشـمِ تو و به رنگِ سیاه
 
مویت از زیرِ روسری پیداست
دختــــــــره ... ، لااله الا الله!
 
به "ولا الضالین" دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمــــراه
 
چشمهایم زبـان نمیفهمــــــــــند
دیـن ندارد کـه مردِ خاطرخواه
 
چــای دارم مــــی آورم آنـــور
خـــواهرانِِ عـزیز ! یــــــا الله
 
سینیِ چــــای داشـت میلـــرزید
میرسیدم کنـــارِ تــو ... ناگــــاه
 
پا شــــدی و شبیهِ مـــن پا شــد
از لــــبِ داغِ استکــان هــــم آه
 
وای وقتـــی کـه شــد زلیخایــم
بـــا یکی از بــرادران همـــراه
 
یــوسفی در خیــالِ خــود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چـــاه
 
"زاغکی قالبِ پنیــــری دیــــد"
و چه راحـت گرفت ازو روباه
 
آی دنیـــــــــا! همیشه خُرمایَت
بر نخیل است و دستِ ما کوتاه