شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

محمدرضا شفیعی کدکنی / شعر عاشقانه باران

بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبار این کوچه باغ ها را
که در زلالش
سحر بجوید
ز بی کران ها


 
ادامه مطلب ...

محمدرضا شفیعی کدکنی / ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران


شفیعی کدکنی :

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
 
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
 
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
 
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
 
گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
 
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
 
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
 
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
   
شفیعی_کدکنی

من مست چنانم که شنفتن نتوانم "محمدرضا شفیعی کدکنی"

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

"محمدرضا شفیعی کدکنی"

 

محمدرضا شفیعی کدکنی / شعر عاشقانه

محمد رضا شفیعی کدکنی :

اگر عشق نمی بود...
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد...

اگر عشق نمی بود...
ز سنگ سیه آن چشمه‌ی جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد

اگر عشق نمی بود...
بر آن شاخه‌ی انجیر تک‌افتاده، چکاوک
چنین پرده‌ی عشاق ، طربناک نمی زد

اگر عشق نمی بود..
اگر عشق نمی بود..


شفیعی کدکنی

محمدرضا شفیعی کدکنی / شعر نو

رضا شفیعی کدکنی :

بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.

ز خشک سال چه ترسی!
ـ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور ...

در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.

تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!

هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز رندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

محمدرضا شفیعی کدکنی / سوگوارانِ تو امروز خموشند همه

سوگوارانِ تو امروز خموشند همه
که دهان‌های وقاحت به خروشند همه


آه از این قومِ ریایی که درین شهرِ دو روی
روزها شحنه و شب باده‌ فروشند همه

«محمد رضا شفیعی کدکنی»

محمدرضا شفیعی کدکنی / دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

 

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

شادم به خیال توچو مهتاب شبانگاه

گردامن وصل تو گرفتن نتوانم

 

چون پرتو ماه ایم وچون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

 

دور از تو من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر یک مزه خفتن نتوانم

 

فریاد ز بی مهریت ای گل که در این باغ

چون غنچه پاییزشکفتن نتوانم

 

ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

شفیعی کدکنی (م . سرشک)