پروردگارا
سپاس می گزارم
کشتی هایم را شکستی
قطب نمایم را گم کردی
و کاشف سرگردان را
به قاره ی بی پایانش رساندی. شمس لنگرودی
***
وقتی که به هر سو سر میچرخانی و گلی نیست تا آبش دهی
وقتی که پرندهای پیدا نیست
تا بالت را با او قسمت کنی
وقتی که شبانگاهانُِ
حباب ستارهها
به سرانگشتی میترکد،
شاید سفر
راهی برای رهایی است
اما تو راهتوشه و دوستان و هوا را
در خانه فراموش کرده ای
و تکه ای از یادها
که به کُنج سینه مان نهادی... شمس لنگرودی