شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

حسین جنتی : " چشمه ای در کوه می جوشد، منم! "

حسین جنتی :

هوشنگ ابتهاج، در مثنویِ شریفی فرموده اند:
" چشمه ای در کوه می جوشد، منم! "

اینجا شعری ناب که توسط حسین جنتی سروده شده است :

بیشه ای سوخته در قلبِ کویری ست، منم!
وندر آن بیشه ی آتش زده شیری ست، منم!


ای فلک! خیره به روئین تنی ات چشم مدوز،
راست در ترکشِ رستم پَرِ تیری ست منم!


تا قفس هست مرا لذت آزادی نیست،
هرکجا در همه آفاق اسیری ست منم!


زندگی سنگ عظیمی ست، ولی می شکند
که روان زیرِ پِی اش جوی حقیری ست، منم!


در پِی آبِ حیاتی؟ به خرابات برو
- خسته از عُمر - در آن زاویه پیری ست، منم!


گرچه دور است ولی زود عیان خواهد شد
آنچه کوه است در آن دامنه، دیری ست منم!

حسین جنتی

قاسم صرافان : قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند است

قاسم صرافان :

قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند است

بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت

تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟

بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی

مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است

همین کـــه می‌زنیَش مثل بید می‌لرزم

کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

  ادامه مطلب ...

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ / از منزوی

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ

به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

 

بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود

منی که زیسته بودم مدام در پاییز

 

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم

که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

 

شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار

کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

 

چگونه من نکنم میل بوسه در تو، تویی

که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

 

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی

بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

 

تو آن دیاری، آن سرزمین ِ موعودی

فضای تو همه از جاودانگی لبریز

 

شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز!

 

"حسین منزوی"

حسین منزوی

حسین منزوی / شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

حسین منزوی

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمــــع آیینه ها  ضرب در تـــو ،  بـی عدد صفر  بعد  از  زلالی

 

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهـــویی در چمنزار، پای تـــو ضرب در باغ قالی

 

چند برگی است دیوان ماهت ، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

 

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

مــی کند  بـــر  سبیل  کنایت ،  مشق  آن  چشـــم های  مثـــالی

 

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده احتشامت ،  هرچه تقویم فرخنده فالی

 

چشم واکن کـــه دنیا بشورد ،  موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

 

حاصل جمـــع آب و تن تو ، ضرب در وقت تن شستن تو

این سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

 

از : حسین منزوی

حسین منزوی : خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی

حسین منزوی :

خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی

من از کدام بند حکایت کنم چو نی ؟
وقتی تو بند بند کتاب شکایتی

گم تر شود قدم به قدم ، راه مقصدم
ای کوکب امید ! خدا را ، هدایتی

می سوزد از تموز زمان عشق ، بر سرش
نگشایی ار تو سایه ی چتر حمایتی

ای چشمت از طلوع سحر ، استعاره ای
و ابرویت از کمان افق ها ، کنایتی

از حسن تو ، بهار طرب زا ، نشانه ای
وز عشق من ، خزان غم انگیز ، آیتی

« یک قصّه بیش نیست غم عشق و »هر کسی
زین قصه می کند به زبانی ، روایتی

ور خواهی از روایت من با خبر شوی :
برق ستاره یی و شب بی نهایتی .


 حسین_منزوی