شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

معینی کرمانشاهی : رقصِ مست

رقصِ مست

چو یکتا پیرهن خوابیدگانِ کویِ خاموشان
ز دنیا بی‌خبر افتاده‌ام در جمعِ مدهوشان

به خود پیچیده‌ام در گوشه‌ای چون شاخه‌یِ تاکی
سکوتِ من کنون خوش‌تر بوَد، یا بانگِ می‌نوشان

به بزمِ عیشِ خود، اِی دوستان دیگر مَخوانیدم
به هرجا خیمه‌ی غم می‌زنم، چون خانه بردوشان

چو گیسوی پریشان هم، ندارم چشم اُمیدی
که یِکدم سر نهم بر دوشِ این سیمین بناگوشان

تو اِی مستِ زر و زیور، در این محفل چه می‌رقصی؟
به جسمت جامه می‌گرید، به‌سانِ عاریت پوشان

ز جامی می به ساقی گفتم اسرارِ دل خونین
سپردم اختیار خویش را در دستِ سِرپوشان

کنار خودنمایان یکدم آسایش نمی‌بینم
بَرَم حسرت به عزلتگاهِ از خاطر فراموشان

زغوغای نیاز و نازِ خودخواهان دلم خون شد
خوشا آرامش خلوت‌سرایِ پنبه در گوشان

نه من تنها ذلیلِ دستِ بختِ خویشتن بودم
فراوانند در گیتی از این طومارمَخدوشان

معینی کرمانشاهی : بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم

معینی کرمانشاهی :

بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم
همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم

شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد
گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم

خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی
برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم

مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم

بگویم عاشقم ، بی همدمم ، دیوانه ام ، مستم
نمی دانم کدامین حال و درد خویشتن گویم

از آن گمگشته ی من هم ، نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم

تو می آیی ببالینم ، ولی آندم که در خاکم
خوش آمد گویمت اما ، در آغوش کفن گویم

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

 

ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر

تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

------------------------------------

 

متن کامل شعر در ادامه مطلب :


ادامه مطلب ...

هوشنگ ابتهاج : مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

هوشنگ ابتهاج :

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

 

جان دل و دیده منم  گریه ی خندیده منم

 یار پسندیده منم  یار پسندید مرا

 

کعبه منم  قبله منم سوی من آرید نماز

 کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

   ادامه مطلب ...

اشعار افشین یداللهی : همه دنیا بخواد و تو بگی نه

از اشعار افشین یداللهی :

همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه 

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

 

تو همیشه هستی اما ، این منم که از تو دورم

من که بی خورشید چشمات ، مثل ماه ِ سوت و کورم

 

نمیخوام وقتی تو هستی ، آدم ِ آدمکا شم

چرا عادتم تو باشی ، میخوام عاشق تو باشم

 

تازه فهمیدم به جز تو ، حرف ِ هیچ کی خوندنی نیست

آدما میان و میرن ، هیچ کی جزتو موندنی نیست

 

منو از خودم رها کن ، تا دوباره جون بگیرم

خسته ام از این عقل خسته ، من میخوام جنون بگیرم

 

همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

افشین یداللهی : غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی

افشین یداللهی :

غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی

تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا

منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

تو خوب سوختن و میشناسی سکوت و از اونم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر

می خوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم

دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

 

خواننده:احسان خواجه امیری

ترانه سرا: افشین یداللهی

تیتراژ پایاینی سریال در مسیر زاینده رود

محمد علی رستمی (وصال) / دیشب نبودی من هراسان گریه کردم

دیشب نبودی من هراسان گریه کردم

امشب کنارت سهل و آسان گریه کردم

 

خندیدی امّا در دلت آشفتگی بود

محو نگاهت وه چه نالان گریه کردم

 

نوری طلعلع می زد از رویای پنهان

من هم برای قهر دوران گریه کردم

 

گفتی زمستانی شدی در فصل گرما

فرصت شد و بر این و بر آن گریه کردم

 

ابری رسید امّا کمی باران نیاورد

آتش گرفتم جای باران گریه کردم

 

گفتی زمانش می رسد بگذار و بگذر

بستم دو چشمم را چو طفلان گریه کردم

 

کشتار و قتل و غارت دنیا به ما چه ؟!

اینجا به فکر پوچ انسان گریه کردم

 

اندوه بی پایان تمام ای کاش می شد

می گفتم از شوقت خرامان گریه کردم

 

شوق « وصالت » شهر را در می نوردید

تا کس نگوید من هراسان گریه کردم

 

از : محمد علی رستمی (وصال)

 

پی نوشت :

وزن شعر

  « مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن »
مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف