میشه خدا رو حس کرد تو لحظههای ساده
تو اضطراب عشق و گناه بیاراده
بیعشق عمر آدم بیاعتقاد میره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد میره
وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه
هر چی محال میشد، با عشق داره میشه
عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبهس
از لحظههای حوا، هوا میمونه و بس
نترس اگردل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصهتو از نو نوشته باشه
افشین یداللهی
اشعار دلنشین افشین یداللهی :
کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق .. شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه
از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوسهایی که دامنگیر میشه
میترسم چون دلم بیاعتماده .. به احساسی که بیتأثیر میشه
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بیعشق میشه
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه
مث حرفی که نگاهی .. نمیگفته و میگفته
اتفاقیه که گاهی .. نمیافته و میافته
حس یخ زدن تو آتیش .. حال سوختن تو سرما
تو بیداری یه خیاله .. یه حقیقته تو رویا
تو فکرش نیستیم و پیداش میشه .. ولی وقتی که باید باشه میره
به حال و روز ما کاری نداره .. همیشه یا براش زوده یا دیره
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بیعشق میشه
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه
خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب
تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب
بارون میشم می بارم تو آسمون چشمات
که رو زمین به یاد همه بمونه چشمات
بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو
از سر پرچین شب وقتی سرک می کشی
مهتاب هاج و واج و پائین ترک می کشی
می یاد واسه تماشا می افته تو حوض نور
اونجا که عکس چشمات افتاده از راه دور
بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو
تو ترمه نگاهم چشات گلابتونه
گذشتن از تو سخته محاله دل بتونه
یه گوشه تو قلب هر آدمی نوشته
با عشق میشه پنبه کرد هر چی که غصه رشته
شعر از : افشین یداللهی
یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یکروز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست، امنم حصارت نیستم...
دکتر افشین یداللهی
سر بریدند آسمان را در زمین
چیست حسِ مردمِ این سرزمین؟
خوابِ دریا غرقِ خون تعبیر شد
دشنهای با تشنهای درگیر شد
این گذشت اما غزل یک بیت نیست
حُسنِ مطلع را نمیباید گریست
ادامه مطلب ...
دکتر افشین یداللهی :
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم
داغیم، نمیفهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمیخواهیم از فاجعه برگردیم
از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن
راهیست که بیمقصد، با عشق سفر کردیم
ادامه مطلب ...
افشین یداللهی :
غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی
تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی
شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا
منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
تو خوب سوختن و میشناسی سکوت و از اونم بهتر
من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر
می خوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم
دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم
دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه
که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه
چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست
خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست
خواننده:احسان خواجه امیری
ترانه سرا: افشین یداللهی
تیتراژ پایاینی سریال در مسیر زاینده رود