شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

بیژن ترقی : کجاست عشق که تا قید آبرو بزنیم

بیژن ترقی :

کجاست عشق که تا قید آبرو بزنیم

به کوی میکده ها باز ، های و هو بزنیم


کجاست پیرهن ِ چاک ِ عاشقی که چو گل

ز خون دل ، می ِ گلگون سبو سبو بزنیم


بریده نای ِ صراحی و در برابر خلق

شراب ِ تلخ ِ جگر سوز تا گلو بزنیم


به جستجوی سپیدی ِ صبحدم ، همه شب

چراغ ِ اشک فروزیم و کو به کو بزنیم


ز عشق دوست ، چنان سینه پر کنیم از مهر

که حلقه بر در کاشانه ی ِ عدو بزنیم


غبار عقل بپوشیده دید ِ چشم مرا

مگر به گریه بر او رنگ ِ شستشو بزنیم


کجاست آینه رویی ، که چون بتابد روی

به سینه سنگ تمنای ِ عشق او بزنیم


به گریه شاخه ی ِ گلهای عاشقی شکنیم

به خنده بر لب ِ آن یار ِ تندخو بزنیم


امید ما همه این است تا مگر روزی

دوباره خیمه سر ِ کوی آرزو بزنیم

عماد_خراسانی / هل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد

 

هل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد
نخورم می، غم جانانه اگر بگذارد

گوشه ای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه‌ی میخانه اگر بگذارد

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد

معتقد گردم و پابند و ز حیرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد

شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانه‌ی دیوانه اگر بگذارد

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت #عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد

عمادالدین حسنی برقعی،

معروف به عماد_خراسانی

حبیب ساهر / ای ماه شب فروزِ من

ای ماه شب فروزِ من 
گاهی که شب به خلوت غمگین و تیره رنگ 
با چشم خوابناک و پر از درد تا سحر 
 
مبهوت، بر کنار افق خیره بنگرم 
تا ماه سرزند مگر از کوهسار سر 
 
سرمست آن خیال غمین آرزوی دور 
ناگه ستاره ئی ز افق از ستیغ کوه 
 
چون ماه شب فروز دمد در سکوت شب 
لرزان و تابناک و درخشان و باشکوه 
 
لیکن تو در حجاب نهان می شوی به عمد 
ای ماه شب فروز من، ای یار دلنواز 
 
تا زهره در هوای سحر، در سکوت فجر 
با نور سبز رنگ دَرَد پردههای راز 
 
هر شب که در فروغ تو در بوستان گذشت 
از پرده برفتاد مرا رازهای دل 
 
تنها توئی انیس من و رازدار من 
تابان شو از حجاب غم ای رهنما دل 
 

حبیب ساهر

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهان سفله به یک خیزش بلند،
رد می شدیم، تنگی دامان اگرنبود!

می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!

"حسین جنتی"

حسین جنتی : دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر!

حسین جنتی :

دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر!

شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر!

 

لقمه ی معنی چنان بردار تا وقت سخن،

از حدود عقل نگشاید ، دهانت بیشتر!

 

گر نفهمی معنی زنهار یاران ، دور نیست،

پوستت می فهمد این را، استخوانت بیشتر!

 

سنگ می اندازی و " بازی نه این است"  ای رفیق

چون که بار شیشه داری در دکانت بیشتر!

 

من نمی گویم رهاکن! من نمی گویم نگو!

فکر شعرت باش ، اما فکر نانت بیشتر!

                        **********

جان نکردی چاشنی، تیرت همینجا اوفتاد!

جز همین حد را نمی داند کمانت بیشتر

 

حال می باید به پاهایت بیاموزی که نیست،

از گلیم پاره ای طول جهانت بیشتر!!

 شعر از : حسین جنتی

حسین جنتی : خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد

خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد

به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم،
درین مسیر کسی هم عنانِ ما باشد

خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دورِ زمان بر زیانِ ما باشد

غمین مباش که فردا – یقین – فرشته ی شعر
قسم اگر بخورد ، هم به جان ما باشد

طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد

تو عاشقانه بگو همچنان و من زِ وطن
اگر چه آجرِ این خانه نانِ ما باشد!

ستون به سقفِ وطن می زنیم " سیمین گفت "
بگو اگرچه که با استخوانِ ما باشد

تویی که می گذرم یا " منم که می گذری" ؟
تو خود منی! چه تواند میانِ ما باشد؟

خدا کناد که ای دوست، بینِ ما چیزی،
به هم اگر بخورد، استکانِ ما باشد!

 

حسین جنتی

حسین جنتی : چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا

حسین جنتی :

چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا 

فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا 

 

من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را 

یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا

 

گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست 

ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا 

 

خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید 

ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا

 

درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست 

با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا 

 

گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم 

پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا

 

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی 

شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا

 

فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین

یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا