شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ / از منزوی

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ

به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز

 

بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود

منی که زیسته بودم مدام در پاییز

 

چنان به دام عزیز تو بسته است دلم

که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز

 

شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار

کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز

 

چگونه من نکنم میل بوسه در تو، تویی

که بشکنی ز خدا نیز شیشه ی پرهیز

 

هراس نیست مرا تا تو در کنار منی

بگو تمام جهانم زند صلای ستیز

 

تو آن دیاری، آن سرزمین ِ موعودی

فضای تو همه از جاودانگی لبریز

 

شکسته ام ز پس خود تمام ِ پُل ها را

من از تو باز نمیگردم ای دیار ِ عزیز!

 

"حسین منزوی"

حسین منزوی

حسین منزوی / شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

حسین منزوی

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمــــع آیینه ها  ضرب در تـــو ،  بـی عدد صفر  بعد  از  زلالی

 

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهـــویی در چمنزار، پای تـــو ضرب در باغ قالی

 

چند برگی است دیوان ماهت ، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

 

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

مــی کند  بـــر  سبیل  کنایت ،  مشق  آن  چشـــم های  مثـــالی

 

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده احتشامت ،  هرچه تقویم فرخنده فالی

 

چشم واکن کـــه دنیا بشورد ،  موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

 

حاصل جمـــع آب و تن تو ، ضرب در وقت تن شستن تو

این سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

 

از : حسین منزوی

فاضل نظری : مپرس شادى من حاصل از کدام غم است؟

فاضل نظری :
مپرس شادى من حاصل از کدام غم است؟
که پشت پرده ى عالم هزار زیر و بم است


زیان اگر همه ى سود آدم از دنیاست
جدال خلق چرا! برسر زیاد وکم است


اگر به ملک رسیدى جفامکن به کسى
که آنچه کاخ تورا خاک میکند ستم است


خبر نداشتن از حال من بهانه ى توست
بهانه ى همه ظالمان شبیه هم است


کسى بدون تو باور نکرده است مرا
که باتو نسبت من ، چون دروغ باقسم است


توراهواى به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ى ماهنوز یک قدم است

فاضل_نظرى

فاضل نظری : بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

فاضل نظری :

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست


همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست


بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

غزلیات شب شعر



و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخیر
پرنده بودم اما پرندهای دلگیر

پرنده بودم اما هوای باغ زمین
از آسمان بلندم کشیده بود به زیر

پرنده بودم اما پرندهای بیپر
پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر
*
چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد
که خط گمشدهام را بیاوری به مسیر

و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی
به سمت باز افقهای روشن تقدیر
***
میان این من حال و تو ای من پیشین
تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر

گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت
ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر

به راز عشق بزرگی وقوف یافتهام
مرا مجاب نمیکرد عشقهای حقیر

پرندهام اینک یک پرنده آزاد
پرندهام آری یک پرنده ...



عشق جنون مدارا

گر چه از فاصله ماه به من دور تری
ولی انگار همین جا و همین دور و بری

ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می آید و انگار تویی می گذری

شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اینجا که به کندی سپری
*
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنوز از یخ و برفاب ولنجک اثری

باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می آید و می آورد از من خبری

خبری تازه که نه یک خبر سوخته را
باد می آورد از فاصله دور تری

خبر اینقدر قدیمی ست که هر پیر زنی
خبر اینقدر بدیهی ست که هر کور و کری

می تواند که به یاد آورد و بشنودش
تو که خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
***




ببند پنجره ها را که شب هوا سردست
نگو که باد پیام تو را نیاوردست
بنا نبود خبر بی گدار گفته شود
خبر نباید از این رهگذار گفته شود
خبر تو را - نه تو آن را - به یاد آوردست
به باد می رود آن را که باد آوردست
***
ببند پنجره ها را برو بگیر بخواب
نخواستی شب دیگر دوباره دیر بخواب

تمام این همه شب را نخفته ای تا صبح
تمام روزنه ها را ببند و سیر بخواب

چگونه نام مرا سر بلند می کردی
شبانه ای هم از این دست سر به زیر بخواب

چقدر چشم به راهی ٫ چقدر بیداری
تو را به پیغمبر - هان - تو را به پیر بخواب
***
بخواب پوپک من دست از خیال بکش
برو به بستر و در ذهن خود دو بال بکش

یکی برای من اینجا که زود تر برسم
یکی برای خود آنجا به شکل دال بکش

به روی شانه من کوزه ای بزرگ بذار
به پای چشم خودت چشمه ای زلال بکش

ورق بزن به غزلهای دفتر حافظ
و روح خسته خود را به سمت فال بکش

« ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حال...» هوم...حال بکش
***
بخواب حوصله ها وقت خواب تنگ ترند
میان خواب ولی قصه ها قشنگ ترند




قاصدمخصوص
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می بوسم

گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو
با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چرا این قدر از آمدنت مایوسم؟
***
این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !

گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را
به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-

بار دیگر می گویم تا یادت نرود
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

بازگشت
در من بگیر بار دگر ای دم غزل
من بازگشته ام به تو ای عالم غزل

ای عالم عزیز که تقدیر روزگار
چندی گرفت از تو مرا ٬ از غم غزل

حالا دوباره آمده ام با همان جنون
تا محو و گم شوم در پیچ و خم غزل

من باز گشته ام که بگیرم به جدٌ و جهد
از دست شاعران جوان پرچم غزل

هان! رفتم از تو ای من بی ذوق پیش از این
تا بعد از این دوباره شوم محرم غزل

دنیا همه برای تو بگذار بعد از این
او همدم تو باشد و من همدم غزل

بسیارها و بیشترین ها برای تو
من قانعم به قافیه های کم غزل

پیوند خورده است از آغاز بخت من
با تار و پود قالب مستحکم غزل
***
از هر طرف که می نگری رقص شعله است
در من گرفته سرکش و سوزان دم غزل