محمد علی رستمی :
باز امشب در دلم باران گرفت
لحظه ها از زندگی سامان گرفت
در دلم جستم ترا پیدا کنم
نام خوبت دولت و خواهان گرفت
پای گُل آمد بپای سعی دل
لاله را دشت دلم نالان گرفت
آتشی در خرمن دل تا وزید
شعله ها با لا شد و طوفان گرفت
تا مرا بُردی بجای بی نشان
شور بختی گُم شد و پایان گرفت
ابر رحمت در ســرای دل تپید
سایه ای از روشنـی ها جان گرفت
آسمان امشـب تو هم با من بمان
چون "وصال " از آب دل باران گرفت
وصال میانه ای