شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

غلامرضا طریقی : دست هایت دو جوجه گنجشک اند

غلامرضا طریقی :

 

دست هایت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان !

ساق تــــو ساقـــه ی سفیـدی کــــه  سر زده از سیاهــــی گلدان

میوه های  رسیده ای  داری  ،  پشت  پیراهن  پر  از  رنگت

مثل لیموی تازه ی « شیراز» روی یک تخته قالی « کرمان» !

فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می اندیشم

ای  نگـــاه  همیشه  شکاکت  ،  ائتلاف  فرشتـــه  با شیــــطان !

فال می گیرم و نمی گیرم ، پاسخـــی در خور سوال اما

چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست یک فنجان

با همین دستهای یخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را

تا بسوی دلـــم بیندازی  ، تیــــری از تیــرهای تابستان !

در  تمام  خطوط  روی  تو  ،  چشم  را  می دوانم هر بار

خال تو خط سیر چشمم را می رساند به نقطه ی پایان !

غلامعباس سعیدی / شسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملال

شسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملال
نصیحتی کنمت مثل آب: آبِ زلال

"نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر"
بکن از آبِ زلال آبگینه مالامال

به هیچ رو مشو اما اگر شدی مسئول
مرنج اگر بکند از تو زیردست سوال

به زعم خویش فقیهی ولی نمی دانی
که نیست درسِ فقیهی بدونِ استشکال

تو از گذشتِ کریمانه هیچ نشنیدی 
که با شنیدن یک هو چنین کنی جنجال

به پشت میز پیاپی خیال می بافی
ردای بخت نیابد رفو از این متقال

به آسمان نتوانی رسید اگر هر دم
کبوتری بپرانی در آسمانِ خیال

پیاده شو که بیندازدت به گودالی
چنین مشو به خرِ لج سوار چون اطفال

بخوان حکایت تاریخیِ دو شمع و علی
که داده اند به دستت کلیدِ بیت المال

دم از علی، به ولای علی، مزن به گزاف
علی مگو که علی گونه نیستت اعمال

هزار پردۀ توجیه پیش چشمِ شماست
ندیده از پس این پرده کس حقیقتِ حال

هزار تبصره و اصل می کنید نخست
سپس خورید و به قانون کنید استدلال

زمامِ فکر تو در دستِ چاپلوسان است
به خود بیا که تو از خود نداری استقلال 

مبند چشمِ خرد را بکن نگاه و ببین
گزینه های دگر را که نیست قحطِ رجال

نه آن خروش نخست و نه این خمودیِ بعد
رسیده و نرسانیده مردِ زود انزال

اگرچه تازه به دولت رسیده ای بشنو
متاز تند که این دولتی است رو به زوال

بیاب فرصت و بیرون شدی بجو امّا
مکوب بر در و دیوار این قفس پر و بال

مکوب بر در و دیوار این قفس خود را
که عنقریب بیفتی کفِ قفس بیحال

به فکرِ سست نگردد درست مبنایی
بنای خانه نگردد تمام با پوشال

جهان ماست محلِّ گذر تو ساده دلی
که در محلِّ گذر بسته ای امید محال

اگر قضا بگشاید کمین به روی زمین
اگر اجل بکند باز از آسمان چنگال_

برای ما نگذارد به وقتِ تنگ درنگ
برای ما نگذارد به هیچ حال مجال

در این زمانۀ ناحق خوشا به حال کسی
که حق هیچ کسی را نمی کند پامال

غلامعباس سعیدی

زهرا شعبانی : امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

زهرا شعبانی :
امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام


من را ببخش بابت احساس خسته ام

من را ببخش بابت این فکرهــــای خام


این حرف ها درون دلم درد می کشید

این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام


گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!

گفتی عذاب می کشی از دست من مدام


گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست

گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!


گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک

مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام


می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟

می خواستم بگیرم از این شعر انتقام


اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست

خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام


من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم

من با هزار درد غم انگیز، آشنام!


شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند

شاید رها شوم کمی از این ملودرام


این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند

این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...

رسول کامرانی : هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور

رسول کامرانی :
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور
 
بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
 
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود
 
یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم
 
 
مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا
 
میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر
 
از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

پروانه بهزادی : چقدر خسته ام از کارهای اجبــاری

پروانه بهزادی :

چقدر خسته ام از کارهای اجبــاری 
 
چقدر خسته ام از روزهای تــکراری
 
بیا به مدت یک ماه، پُخت و پَز نکنیم!
 
چقدر روزه بگیرم به شوق افطاری؟
 
چقدر ناله ی الغوث بودنت عشق است 
 
تویی عبادتِ شیرین خواب و بیداری!
 
بدون گوشی و لپ تاپ در کنارم باش
 
و بی خیال پروژه وَ حقِ همکاری!
 
و من به مدت یک ماه می شوم شیرین
 
برای دیدن فرهاد و شوق حَفاری
 
شعاع بودن من را بگیر و رسمم کن
 
مرا، جناب مهندس! به رقص پرگاری
 
بخوان "الهه ی ناز" و "تو ای پری..." با من
 
من از ترانه، تو از اشتیـاق سـرشاری
 
 دوباره آتش عشقی که می کشد شعله
 
دوباره خطبه ی عقدی که می شود جاری
 
و من عروس عجولی که دفعـه ی اول
 
بدون چیدن گل، داد می زنم آر.......ی!

محمد قهرمان : عزم رفتن داری و من ناگزیر از ماندنم

محمد قهرمان :

عزم رفتن داری و من ناگزیر از ماندنم

ای مسافر! بازوان را حلقه کن برگردنم


سربنه برسینة من ساعتی از روی لطف

تا بماند هفته‌ها بوی تو در پیراهنم


عاشقی نازکدلم، کم ظرف مانند حباب

دم مزن با من به تندی، زان که در دم بشکنم


می‌شماری ناله‌ام را همچو نی، بادِ هوا

خم به ابرویت نیاید، بشنوی‌گر شیونم


از منِ افتاده گر آگه نباشی، دور نیست

بی‌صدا چون سایه باشد، بر زمین افتادنم


گر شدی دلبستة من، یا منم پابندِ تو

فرقها باشد میان ما، توجانی، من تنم


پلک‌هایم شب نمی‌آیند دور از تو به هم

گر مژه برهم زنم، در دیده ریزد سوزنم


آتش عشقت نمی‌دانی چه با من می‌کند

برقِ عالمسوز را سرداده‌ای در خرمنم


آه ای هجران تو بی‌رحم چون آوار و سیل!

من نه سنگِ خاره‌ام آخر، نه کوه آهنم


نیستی آگه ز رسم دوستی، بشنو که من

آنچنانت دوست می‌دارم که با خود دشمنم!


خار در پیراهنم، چون با توام، برگِ گل است

برگِ گل، چون بی‌توام، خار است در پیراهنم

علیرضا سپاهی لائین / اگر چه مردن گلها پُر است از بوها

شاعر : علیرضا سپاهی لائین

اگر چه مردن گلها پُر است از بوها
ولی نیامده هرگز به روی پُرروها


به هر طرف که بچرخند راهشان باز است
حقیقتاً چه بلند است بخت گردوها


نگو کج است در این کوچه‌ها کلاه فلان
که راست نیست در این روستا ترازوها


عجب تحمل نابی که هیچ‌گاه اینجا
«چرا» نمی‌شنویم از زبان ترسوها


چه خاک پرهنری، آی مرز پرگهرم
تو را مگر بسپارم به دست جاروها!


به من بگو که به لب‌تشنگان چه خواهد داد
خیال آب زلالی که نیست در جوها


خدای من، چقدر می‌شود تحمل کرد
که بشکند دل عاشق به زور بازوها؟


پلنگ زخمی پیرم به سادگی پرسید:
ندیده آهوی ما را کسی در این سوها؟


صدای خرس جوانی به طعنه پاسخ داد:
فقط بچسب به زنبورها و کندوها


کمان کشیده چه می‌خواهی ای کمند به دوش
شکارچی که تویی، خوش به حال آهوها.....؟!