( مزارساعت 3 ، لحظه های تنهایی
بزن بخـــوان دوتا آدم تماشایـــی
صدای تق تق سنگی مدام می آمد
وزیر سقف نفسگیر تق تق پایـــی)
درست مثل توزیباست ، مثل من هم زشت
فرشته ای ست پر از شهـــوت هیــولایی
وخسته از همه وقتی به خانه می آیم
لبالب از سرطان زنان هرجایـــی
نشسته است لب حوض کوچک خانه
و می دود طرف من : سلام ، بابایی!
چقدر بد کــه نباشی کناربالینش
چقدر بد که نخوانی براش لالایی
چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد
کنــــار ِ خیـــره ترین مادر ِ مقوّایــــی
( ترانه خواندنشان را گلوله باران کرد
صدای مبهـــم و ناجـور ِ هواپیمایی)
به خانه می روم ، اما کدام خانه ؟ بگو!
که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی
هنوز می شنوم خاطرات آن شب را
فرود بمب میان سه استکان چایـی
فرار من ، و تو ، حتی ز تانکهای خودی
و مرگ نخل ِ تـــو با زلفهای خرمایی
کدام دخترکوچک درانتظار من است؟
که جا گذاشته ازخود فقط دودمپایی
زمانه ریشه ی شب را نمی کند هرگز
و گور سگ پدران دهات بالایی
چقدرخوب که این جنگ هرسه مان را کشت
سه قبر پشت سر هم ، چقــدر رؤیـــایی!
پوریا میررکنی