شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول
شعرهای ادبی  / کلمات جدولی

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

فریدون مشیری / همین درد مرا سخت می آزارد

من نمی دانم
_ و همین درد مرا سخت می آزارد_
که چرا انسان این دانا
این پیغمبر
:در تکاپوهایش
_چیزی از معجزه آن سو تر_
ره نبرده ست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟
*
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی داند در یک لبخند
!چه شگفتی هایی پنهان است
*
من بر آنم که درین دنیا
_خوب بودن _به خدا
سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
.بیگانه است
!و همین درد مرا سخت می آزارد”

فریدون مشیری

"سهام الشعشاع" شاعر سوری /

من شاعر نیستم
من تنها کلماتی را می دانم
که نام تو را دارد
و آنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح را دوست دارم
چون بیداری تو را دارد
از رنگهایی خوشم می آید
که رنگ چشمان توست
رنگ آرامش تو
من شاعر نیستم
تنها کلماتی را

که به تو ربط دارد می شناسم
و آنها را کنار هم می گذارم
تا دیگران بخوانند و
عاشق شوند.

"سهام الشعشاع"

شاعر سوری
مترجم: بابک شاکر

 

سهام الشعشاع

کیوان شاهبداغی : با سلامی دیگر به همه آن هایی که تو را می خوانند


کیوان شاهبداغی :

با سلامی دیگر به همه آن هایی که تو را می خوانند  

با تو خواهم گفت بر من چه گذشته ست رفیق

که دگر فرصت دیدار شما نیست مرا

نوبت من چو رسید

رخصت یک دم دیگر چو نبود

مهربانی آمد ، دفتر بودن در بین شما را آورد

نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم

من به اومی گفتم کارهایی دارم ناتمامند هنوز

او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر

و به لبخندی گفت: وقت تمام است ، ورق ها بالا

هر چه درکاغذ امروز نوشتی تو ،  بس است

ادامه مطلب ...

دکتر رضا براهنی / به من بگو، بگو

به من بگو، بگو،

چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟

به من بگو، بگو،

چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟

من از درخت زاده ام

تو ای که گفتنت وزیدن نسیم هاست بر درختها

به من بگو، بگو،

درخت را که زاده است؟

مرا ستاره زاده است

تو ای که گفتنت چو جویبارهاست، جویبارهای سرد

به من بگو، بگو،

ستاره را که زاده است؟

ستاره را، درخت را تو زاده ای

تو ای که گفتنت پریدن پرنده هاست

به من بگو، بگو،

تو را که زاده است؟

از رضا براهنی

استاد رضا براهنی

من نمی دانم

پشت شیشه ها، زیر برگان درختان

این چه آوازی است می رانند عاشق های قایقران به سوی من؟

این چه آوازی است می خوانند به سوی من؟

و نمی دانم کنارم زیر ابر آتشین نور

کیست می خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟

کیست می گرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟

و نمی دانم ز روی دیده ام گه رام و نا آرام

کیست می رقصد به سوی این دل آرام، نا آرام؟

مغز من کوهی است، این آواز

جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است

برف این آواز،

ذره ذره می نشیند بر بلند شاخه های پیکرم آرام

شاخساران درخت پیکرم از برف،

میوه هایش برف،

چون زمستان های دورِ کودکی، دنیای من، رویای من، پر برف

من نمی دانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را می تکاند

و نمی دانم که این ناقوس های مهر را در شب،

کیست سوی بازوان و دستهایم می نوازد؟

کیست از اعماق تاریکی به سوی صبحگاه نور می آید؟

پشت شیشه، زیر برگان درختان، من نمی دانم،

این چه آوازی است می رانند عاشق های قایقران به سوی من؟

این چه آوازی است می خوانند سوی من؟

 

استاد رضا براهنی

رضا براهنی / گل بر گسترهٔ ماه

پرنده پر زد و با پرزدن تمامت خود را پراند در پرواز
شعاع قامت سرخ مثلثش در نور
تناسخ همه اشکال هندسى در اوج
تناسخ همه اشکال آسمانى بود

گرفتمش که نیفتد،
به جاى افتادن،
پرید
پرنده پر زد و با پرزدن تمامت خود را پراند در پرواز

گرفتمش که نیفتد،
که بال‌هایش را
گرفتمش که نیفتد
به جاى افتادن،
پرید و پرزد و پرواز کرد

گرفتمش که نیفتد
که فکر مى‌کردم
که یک تلنگر ناچیز دست من کافى‌ست
که بال‌هاش شکن در شکن شکسته شود
ولى پرید
پرید و پرزد و پرواز کرد

گشود راه هوا را به نوک منقارش
و سینه را پر از آفاق آفتابى کرد

گرفتمش که نیفتد،
به جاى افتادن،
پرید و پرزد و پرواز کرد بى‌پروا
پرنده پر زد و با پرزدن تمامت خود را نثار کرد به پرواز

رضا براهنی
گل بر گسترهٔ ماه

چرا به قافیه ی چشم تو نمی آیم؟ / روشنک آرامش

چرا به قافیه ی چشم تو نمی آیم؟

ردیف می شود هر چند قلب تنهایم

 

برای خستگی شانه های پردردت

چقدر خط زده ام روزهای فردایم

 

من از اجاق زمستان هنوز پر برفم

نخواستی که بدانی دلیل سرمایم

 

نخواستی که بگویی چقدر دل تنگی

نشد که با تو بگویم غم و تمنایم

 

به ساحل دل تو صد هزار مروارید

نخواستی که بدانی منم که دریایم

 

نرفتی از دلم و باز بچگی کردی

چگونه از تو جدا شد شب تماشایم

 

من از گلایه کلافه، از گره بیزار

چقدر خار شدی در گلوی صحرایم

 

هزار بار سرودم تو را به شعر و غزل

همیشه هم تو نخواندی و مُرد معنایم

 

منم که دست گشودم به صد هزار گره

که تو بیایی و من هم به نذر بگشایم

 

نگو که جاده نفس گیر و راه طولانیست

که عشق فاصله را می کشد، فریبایم

 

چقدر غصه به قلب و چقدر گریه به چشم

هنوز تا تو نگاهم کنی پذیرایم

 

به خواب می روم و آرزو ی دیدارت

چقدر زود می آید به خواب و رویایم

 

تمام شب دل من در امید آغوشت

چگونه صبح کنم من که مست و شیدایم

 

تو باز چشم گشودی و من جوانه زدم

چقدر خاطره دادی به روز و شبهایم.

 

"روشنک آرامش"