شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

چرا به قافیه ی چشم تو نمی آیم؟ / روشنک آرامش

چرا به قافیه ی چشم تو نمی آیم؟

ردیف می شود هر چند قلب تنهایم

 

برای خستگی شانه های پردردت

چقدر خط زده ام روزهای فردایم

 

من از اجاق زمستان هنوز پر برفم

نخواستی که بدانی دلیل سرمایم

 

نخواستی که بگویی چقدر دل تنگی

نشد که با تو بگویم غم و تمنایم

 

به ساحل دل تو صد هزار مروارید

نخواستی که بدانی منم که دریایم

 

نرفتی از دلم و باز بچگی کردی

چگونه از تو جدا شد شب تماشایم

 

من از گلایه کلافه، از گره بیزار

چقدر خار شدی در گلوی صحرایم

 

هزار بار سرودم تو را به شعر و غزل

همیشه هم تو نخواندی و مُرد معنایم

 

منم که دست گشودم به صد هزار گره

که تو بیایی و من هم به نذر بگشایم

 

نگو که جاده نفس گیر و راه طولانیست

که عشق فاصله را می کشد، فریبایم

 

چقدر غصه به قلب و چقدر گریه به چشم

هنوز تا تو نگاهم کنی پذیرایم

 

به خواب می روم و آرزو ی دیدارت

چقدر زود می آید به خواب و رویایم

 

تمام شب دل من در امید آغوشت

چگونه صبح کنم من که مست و شیدایم

 

تو باز چشم گشودی و من جوانه زدم

چقدر خاطره دادی به روز و شبهایم.

 

"روشنک آرامش"

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود

می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهان سفله به یک خیزش بلند،
رد می شدیم، تنگی دامان اگرنبود!

می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!

"حسین جنتی"

حسین جنتی : دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر!

حسین جنتی :

دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر!

شاعر از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر!

 

لقمه ی معنی چنان بردار تا وقت سخن،

از حدود عقل نگشاید ، دهانت بیشتر!

 

گر نفهمی معنی زنهار یاران ، دور نیست،

پوستت می فهمد این را، استخوانت بیشتر!

 

سنگ می اندازی و " بازی نه این است"  ای رفیق

چون که بار شیشه داری در دکانت بیشتر!

 

من نمی گویم رهاکن! من نمی گویم نگو!

فکر شعرت باش ، اما فکر نانت بیشتر!

                        **********

جان نکردی چاشنی، تیرت همینجا اوفتاد!

جز همین حد را نمی داند کمانت بیشتر

 

حال می باید به پاهایت بیاموزی که نیست،

از گلیم پاره ای طول جهانت بیشتر!!

 شعر از : حسین جنتی

حسین جنتی : خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد

خوشا که "عشق " و "وطن" داستانِ ما باشد
که حرفِ مردمِ ما بر زبان ما باشد

به تاخت می روی و پشت سر نمی بینم،
درین مسیر کسی هم عنانِ ما باشد

خدا، خدای من و توست، دل قوی می دار
اگرچه دورِ زمان بر زیانِ ما باشد

غمین مباش که فردا – یقین – فرشته ی شعر
قسم اگر بخورد ، هم به جان ما باشد

طلای غزنه نوشتی به دادِ ما نرسید
سخن طلاست که خود در دهانِ ما باشد

تو عاشقانه بگو همچنان و من زِ وطن
اگر چه آجرِ این خانه نانِ ما باشد!

ستون به سقفِ وطن می زنیم " سیمین گفت "
بگو اگرچه که با استخوانِ ما باشد

تویی که می گذرم یا " منم که می گذری" ؟
تو خود منی! چه تواند میانِ ما باشد؟

خدا کناد که ای دوست، بینِ ما چیزی،
به هم اگر بخورد، استکانِ ما باشد!

 

حسین جنتی

حسین جنتی : چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا

حسین جنتی :

چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا 

فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا 

 

من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را 

یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا

 

گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست 

ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا 

 

خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید 

ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا

 

درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست 

با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا 

 

گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم 

پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا

 

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی 

شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا

 

فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین

یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا

در دیاری که پُر از همهمه ی تنهایی است

رفته ام لیک دلم پیش تو جا مانده هنوز

من کجا مانده ام و دل به کجا مانده هنوز

 

بُعد این فاصله ها درد مرا می فهمد

خاطراتم همگی یاد ترا مانده هنوز

 

اگر از دست قَدر من برهانم دل خویش

پیش رویم خطر دام قضا مانده هنوز

 

در دیاری که پُر از همهمه ی تنهایی است

بعد تو کار دل من به خدا مانده هنوز

 

باد پیچید اثرت رفت زمان بی تو گذشت

راه هموار شد و پیچ به جا مانده هنوز

 

گفتنی ها همه اش مال شما بود که من

خوب قانع نشدم چون و چرا مانده هنوز

 

بر «وصال» تو مرا فرصت اگر یار شود

می توان گفت که سهمم ز دعا مانده هنوز

وصال میانه ای

قاسم صرافان / می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

می‌شوی آهـوی تهرانـی، می‌شوم صیاد شیرازی


فتـح دنیا کار آن چشم است، خون دل‌ها کار آن ابرو

هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی


بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد

مـی‌خــورَد  یک  راست  بر  قلبــم  از  نگاهت  تیـــر طنازی

  ادامه مطلب ...