در گوشه ای اعتکاف می کرد زمین
بر عشق خود اعتراف می کرد زمین
از لحظه ی آشنایی اش با خورشید
یک عمر فقط طواف می کرد زمین
" امیرحسین پناهنده "
در روح تب آلود جهان می پیچد
در خواب هزار رنگ جان می پیچد
یک واژه به نام مرگ در قامت دوست
هر روز به پای این و آن می پیچد...
" امیرحسین پناهنده "
شب، حادثه ای که در زمان گم شده است
شب، قسمتـی از زوال مردم شـده است
از بس که به شب خیرگی عادت کردیم
بـیـداریِ در روز تـوهـم شـده اسـت...!
" امیرحسین پناهنده "