شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

شعرهای ادبی / کلمات جدولی

ادبیات ، شعر ، سرگرمی و راهنمای حل جدول

قاسم صرافان / گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند

گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند

این دل خاموش را آتشفشانی میکند

 

عاشقت نصف جهان هستند اما آخرش

لهجه ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند

 

چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر

حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی میکند

 

ماه من! شعرم زمینی بود، اما آخرش

عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند

 

قاسم صرافان

سید علی صالحی /پس زنده باد امید...

در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته‌اند

اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید.

در تکلم کورباش کلمات
چشم‌های خسته مرا از من گرفته‌اند

اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید.

در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته‌اند

اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی پایان دریا رسیده‌ام
پس زنده باد امید.

در چه کنم‌های بی رفتن سفر
صبوری سندباد را از من گرفته‌اند

اما من
گرداب به گرداب
از شوق رسیدن به کرانه موعود
توفان‌های هزار هیولا را طی خواهم کرد
پس زنده باد امید.

چراغ ها،چشم‌ها،کلمات
باران و کرانه را از من گرفته‌اند
همه چیز
همه چیز را از من گرفته‌اند
حتی نومیدی را

پس زنده باد امید...


«سید علی صالحی»

از غزلیات افشین یداللهی ترانه سرا

خط قرمزهای ما انگار لیمویی شده

شهر درگیر حراج و ماجراجویی شده

 

عشق هم یک عادت ناگاه و کوتاه و خشن

ترک ها فوق سریع و گاه یابویی شده!

 

اولین سنگ بناء اجتماع ما -زرشک

بستری از ارتباطات ِزناشویی شده

 

حرف ها و ژست هامان ادعا در ادعا

دوره ما دوره ی بحران کم رویی شده

 

عقل مشغول اراجیف خودش ماندست و دل

در حقیقت با مجاز عشق یاهویی شده

 

دختر همسایه ما حافظ ِ قرآن نشد

سرشناس اما چرا، در شهر بانویی شده

 

یک برادر داشت او هم در شب قدری عجیب

روی تخت خواب یک استاد چاقویی شده


از : افشین یداللهی

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 

 

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه 
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 

نترس اگردل تو از خواب کهنه پاشه 
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه

 

افشین یداللهی

اشعار دلنشین افشین یداللهی

اشعار دلنشین افشین یداللهی :

کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق  .. شاید خیلی از این حرفا دروغه 
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه 

از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوس‌هایی که دامن‌گیر میشه 
می‌ترسم چون دلم بی‌اعتماده .. به احساسی که بی‌تأثیر میشه 

 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه  زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه 

مث حرفی که نگاهی .. نمی‌گفته و می‌گفته
اتفاقیه که گاهی .. نمی‌افته و می‌افته 

حس یخ زدن تو آتیش .. حال سوختن تو سرما
تو بیداری یه خیاله .. یه حقیقته تو رویا 

تو فکرش نیستیم‌ و پیداش میشه .. ولی وقتی که باید باشه میره 
به حال و روز ما کاری نداره .. همیشه یا براش زوده یا دیره 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه

شعر از : افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی

خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب
تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب

بارون میشم می بارم تو آسمون چشمات
که رو زمین به یاد همه بمونه چشمات

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

از سر پرچین شب وقتی سرک می کشی
مهتاب هاج و واج و پائین ترک می کشی

می یاد واسه تماشا می افته تو حوض نور
اونجا که عکس چشمات افتاده از راه دور

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

تو ترمه نگاهم چشات گلابتونه
گذشتن از تو سخته محاله دل بتونه

یه گوشه تو قلب هر آدمی نوشته
با عشق میشه پنبه کرد هر چی که غصه رشته

 

شعر از : افشین یداللهی

وصال میانه ای / برون نمی رود از دل خیال خام وصالت

برون نمی رود از دل خیال خام وصالت

اگر چه رفته وصالت ولی خوشم به خیالت

 

شبیه معجزه هستی پر از سوال و معما

هنوز مانده به ذهنم جواب خیل سوالت

 

به پشت شهر تو مانده نزاع ماهی و دریا

درون شهر تو یک کس نمی رسد به کمالت

 

شبی که با تو نشستم شروع زندگی ام شد

شروع تازه ی شعرم ، سرودن از خط و خالت

 

ببین که منتظرم باز دوباره مست تو باشم

عزیز بتکده باشی نگاه من به جمالت

 

اگر چه چیده ای از باغ ما فراوان سیب

بگو ز باغ تو چینم کمی ز سیب حلالت

 

وصال شهر تو باشم کنار خلوت باران

دوباره دل بسپارم به سایه های خیالت

 

محمد علی رستمی / وصال میانه ای