عدد اول:یک
نخستین جمله اعتقادی اسلام:لا اله الا الله
از عوامل بیماری زا:ویروس
پرستار کودک:لله
پایه و ستون:رکن
چندین جدول:جداول
بزرگان:نبایل
بند کردن به کسی:کلید کردن
کشور عربی:اردن
شهر انار:ساوه
سست و تنبل:لس
آبادی:ده
میانه روی:اعتدال
پدر:اب
شرح اول کتاب:دیباچه
عامل شفا:دوا
رها کردن:لم دادن
دلداده مجنون:لیلی
صنم:بت
سلاح انفجاری:بمب
ملک الموت:عزراییل
نت میانی:لا
متال:فلز
خواست و میل:اراده
جایی که امنیت باشد:نا امن
پول ترکیه:لیر
عام:کلی
پایتخت اروپایی:هلسینکی
ابزار کار مکانیک:آچار
دستور:امر
با صراحت سخن گفتن:رک گویی
نوعی نمایش:سیرک
حیوان با وفا:سگ
خوراک طیور:دان
موجود حیالی ترسناک:دیو
عدد ماه:سی
از مراکز استان ها:ساری
قرص:حب
فیلمی از فرد زینمان:اسب کهر رابنگر
صاحب و مالک:ذا
مقابل زیر:بم
گردش در هوای آزاد:هواخوری
خرمافروش:تمار
میان:لا
وضع غیر عادی و آشفته:بحرانی
مفصل و با شرح توضیحات:با آب و تاب
مادر:مام
از گل ها:داوودی
جگر:کبد
فوتبالیست اسپانیایی:کازورلا
از پسران فریدون:سلم
زیانکار:خاسر
تباه شده:زایل
همچون ماه:مهوار
از جنس روی:رویین
مامور اجرا:اردل
کلام درد:ای
علم پزشکی:طب
مرطوب:نمور
بینش و نظر:نگرش
در ده زندگی می کند:روستایی
کلام از خود راضی:من
جنگ و کارزار:نبرد
بسیار:بس
گریه با سوز و گداز:زار
طلایی:زرین
همسر دوک:دوشس
لقب انوشیروان:دادگر
شهری در ترکمنستان:مرو
نوعی از غذای ایرانی با تخم مرغ:نرگسی
معتاد به سیگار:سیگاری
اگر نشده:اگ
لنگه بار:تا
واهمه:ترس
بهروز یاسمی :
چه قدر گل شدی امشب، چه قدر ماه شدی
چه دلفریب شدی تو، چه دلبخواه شدی
غرور و سربههوایی، چه عیب داشت مگر
که سربهزیر شدی باز و سربهراه شدی
تمام پنجرهها غرق بود در ظلمات
چراغ صاعقهی این شب سیاه شدی
در آستانهی آوار بود شانهی من
که ناگهان تو رسیدی و تکیهگاه شدی
مرا ز راه به در کرده بود چشمانت
دوباره راه شدی نه! دوباره چاه شدی
دوباره چاه شدی تا بیفتم از چشمت
دوباره مرتکب بدترین گناه شدی
تو باز عاشق آن آشنا شدی دل من
چرا دوبار دچار یک اشتباه شدی!؟
و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخیر
پرنده بودم اما پرندهای دلگیر
پرنده بودم اما هوای باغ زمین
از آسمان بلندم کشیده بود به زیر
پرنده بودم اما پرندهای بیپر
پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر
*
چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد
که خط گمشدهام را بیاوری به مسیر
و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی
به سمت باز افقهای روشن تقدیر
***
میان این من حال و تو ای من پیشین
تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر
گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت
ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر
به راز عشق بزرگی وقوف یافتهام
مرا مجاب نمیکرد عشقهای حقیر
پرندهام اینک یک پرنده آزاد
پرندهام آری یک پرنده ...
عشق جنون مدارا
گر چه از فاصله ماه به من دور تری
ولی انگار همین جا و همین دور و بری
ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می آید و انگار تویی می گذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اینجا که به کندی سپری
*
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنوز از یخ و برفاب ولنجک اثری
باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می آید و می آورد از من خبری
خبری تازه که نه یک خبر سوخته را
باد می آورد از فاصله دور تری
خبر اینقدر قدیمی ست که هر پیر زنی
خبر اینقدر بدیهی ست که هر کور و کری
می تواند که به یاد آورد و بشنودش
تو که خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
***
ببند پنجره ها را که شب هوا سردست
نگو که باد پیام تو را نیاوردست
بنا نبود خبر بی گدار گفته شود
خبر نباید از این رهگذار گفته شود
خبر تو را - نه تو آن را - به یاد آوردست
به باد می رود آن را که باد آوردست
***
ببند پنجره ها را برو بگیر بخواب
نخواستی شب دیگر دوباره دیر بخواب
تمام این همه شب را نخفته ای تا صبح
تمام روزنه ها را ببند و سیر بخواب
چگونه نام مرا سر بلند می کردی
شبانه ای هم از این دست سر به زیر بخواب
چقدر چشم به راهی ٫ چقدر بیداری
تو را به پیغمبر - هان - تو را به پیر بخواب
***
بخواب پوپک من دست از خیال بکش
برو به بستر و در ذهن خود دو بال بکش
یکی برای من اینجا که زود تر برسم
یکی برای خود آنجا به شکل دال بکش
به روی شانه من کوزه ای بزرگ بذار
به پای چشم خودت چشمه ای زلال بکش
ورق بزن به غزلهای دفتر حافظ
و روح خسته خود را به سمت فال بکش
« ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست
ببین که در طلبت حال...» هوم...حال بکش
***
بخواب حوصله ها وقت خواب تنگ ترند
میان خواب ولی قصه ها قشنگ ترند
قاصدمخصوص
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می بوسم
گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو
با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم
ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چرا این قدر از آمدنت مایوسم؟
***
این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !
گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را
به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم-
بار دیگر می گویم تا یادت نرود
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
بازگشت
در من بگیر بار دگر ای دم غزل
من بازگشته ام به تو ای عالم غزل
ای عالم عزیز که تقدیر روزگار
چندی گرفت از تو مرا ٬ از غم غزل
حالا دوباره آمده ام با همان جنون
تا محو و گم شوم در پیچ و خم غزل
من باز گشته ام که بگیرم به جدٌ و جهد
از دست شاعران جوان پرچم غزل
هان! رفتم از تو ای من بی ذوق پیش از این
تا بعد از این دوباره شوم محرم غزل
دنیا همه برای تو بگذار بعد از این
او همدم تو باشد و من همدم غزل
بسیارها و بیشترین ها برای تو
من قانعم به قافیه های کم غزل
پیوند خورده است از آغاز بخت من
با تار و پود قالب مستحکم غزل
***
از هر طرف که می نگری رقص شعله است
در من گرفته سرکش و سوزان دم غزل
نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده
"کیوان شاهبداغی"
سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی
شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی
بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر
روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !
زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام
بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی
کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز
باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی
نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من
دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی
از : پانته آ صفایی
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم
گر دولت دیدار تو درخانه ندارم
ای کاش که در رهگذری داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رویت نظری داشته باشم
گویندکه یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم
از بلهوسی ها هوسی مانده نگارا
وان اینکه به پای تو سری داشته باشم
تاریک شبی گشت شب و روز جوانی
ای کاش امیدسحری داشته باشم
در مجلس ارباب تکلّف چه بگویم
در میکده باید هنری داشته باشم
بگذار که از دوستی باده فروشان
رگبار غمت را سپری داشته باشم
♥ هم صحبتی و بوس وکنارت همه گوهیچ
من از تو نباید خبری داشته باشم؟ ♥
بسیار مکن ناله که این شعله عمادا
می سوزد اگر خشک و تری داشته باشم
عماد خراسانی