شاعر : علیرضا سپاهی لائین
اگر چه مردن گلها پُر است از بوها
ولی نیامده هرگز به روی پُرروها
به هر طرف که بچرخند راهشان باز است
حقیقتاً چه بلند است بخت گردوها
نگو کج است در این کوچهها کلاه فلان
که راست نیست در این روستا ترازوها
عجب تحمل نابی که هیچگاه اینجا
«چرا» نمیشنویم از زبان ترسوها
چه خاک پرهنری، آی مرز پرگهرم
تو را مگر بسپارم به دست جاروها!
به من بگو که به لبتشنگان چه خواهد داد
خیال آب زلالی که نیست در جوها
خدای من، چقدر میشود تحمل کرد
که بشکند دل عاشق به زور بازوها؟
پلنگ زخمی پیرم به سادگی پرسید:
ندیده آهوی ما را کسی در این سوها؟
صدای خرس جوانی به طعنه پاسخ داد:
فقط بچسب به زنبورها و کندوها
کمان کشیده چه میخواهی ای کمند به دوش
شکارچی که تویی، خوش به حال آهوها.....؟!